اجازه درآمدن داشتن. اجازۀ ورود داشتن. اجازۀ وصل داشتن. مأذون بودن بدر آمدن. بار داشتن: گو برو و آستین ز خون جگر شوی هرکه درین آستانه راه ندارد. حافظ (از بهار عجم). چو در حضور توایمان و کفر راه ندارد چه مسجدی، چه کنشتی، چه طاعتی، چه گناهی. فروغی بسطامی. اندیشه ندارد دلم از آتش دوزخ تا راه در آتشکدۀ خوی تو دارم. ناصرالدینشاه. ، ارتباط داشتن. متصل بودن. اتصال داشتن. قابل عبور بودن از یکی بدیگری: همه این جرزها متحرک بود و بهم راه داشت. (سایه روشن صادق هدایت ص 14). راهی ار با خدا داری، بس کن از این سمتکاری. (یادداشت مؤلف). ، ربطۀ غیرشرعی داشتن زنی با مردی یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف). - راه داشتن با کسی، با او رابطه نامشروع داشتن، چنانکه زنی با مردی، یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف). - راه داشتن بهم نسبتی با کسی، خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن: نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی یکدگر راست راه. فردوسی. ، راه گرفتن. راه بستن: این اسماعیلیان در اعمال اصفهان دست درازی میکردند و راه میداشتند تاش فراش تاختن آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 165)
اجازه درآمدن داشتن. اجازۀ ورود داشتن. اجازۀ وصل داشتن. مأذون بودن بدر آمدن. بار داشتن: گو برو و آستین ز خون جگر شوی هرکه درین آستانه راه ندارد. حافظ (از بهار عجم). چو در حضور توایمان و کفر راه ندارد چه مسجدی، چه کنشتی، چه طاعتی، چه گناهی. فروغی بسطامی. اندیشه ندارد دلم از آتش دوزخ تا راه در آتشکدۀ خوی تو دارم. ناصرالدینشاه. ، ارتباط داشتن. متصل بودن. اتصال داشتن. قابل عبور بودن از یکی بدیگری: همه این جرزها متحرک بود و بهم راه داشت. (سایه روشن صادق هدایت ص 14). راهی ار با خدا داری، بس کن از این سمتکاری. (یادداشت مؤلف). ، ربطۀ غیرشرعی داشتن زنی با مردی یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف). - راه داشتن با کسی، با او رابطه نامشروع داشتن، چنانکه زنی با مردی، یا مردی با زنی. (یادداشت مؤلف). - راه داشتن بهم نسبتی با کسی، خویش و پیوند و متصل و وابسته بودن: نبی آفتاب و صحابان چو ماه بهم نسبتی یکدگر راست راه. فردوسی. ، راه گرفتن. راه بستن: این اسماعیلیان در اعمال اصفهان دست درازی میکردند و راه میداشتند تاش فراش تاختن آورد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 165)
انتظار حادثه و واقعه ای کشیدن. (ناظم الاطباء). کنایه از انتظار کشیدن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف) ، صلاح دیدن. صواب اندیشیدن. راهنمایی کردن: سپهبد چنان کرد کو راه دید همی دست از آن رزم کوتاه دید. فردوسی. ، کناره کردن و دوری کردن. (ناظم الاطباء) ، چشیدن که مزۀ چیزها را دیدن باشد، کنایه از جماع. (لغت محلی شوشتر)
انتظار حادثه و واقعه ای کشیدن. (ناظم الاطباء). کنایه از انتظار کشیدن. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی متعلق به کتاب خانه مؤلف) ، صلاح دیدن. صواب اندیشیدن. راهنمایی کردن: سپهبد چنان کرد کو راه دید همی دست از آن رزم کوتاه دید. فردوسی. ، کناره کردن و دوری کردن. (ناظم الاطباء) ، چشیدن که مزۀ چیزها را دیدن باشد، کنایه از جماع. (لغت محلی شوشتر)
قدم زدن. قدم گشادن. قدم سنجیدن. قدم سودن. قدم کشیدن. (مجموعۀ مترادفات ص 174). روی پا حرکت کردن، خلاف نشستن. گام بگام روی زمین پیمودن: دستم بگرفت و پابپا برد تا شیوه راه رفتن آموخت. ایرج. اعزام، راه رفتن بر جاده. تحذب، راه رفتن نه بزودی ونه بدرنگی. تکدس، راه رفتن کاهلانه. (منتهی الارب). راه رفتن به نحوی که سینه و پایین هر دو پستان برداشته باشد. (منتهی الارب). سیر، راه رفتن با کسی. (یادداشت مؤلف). کفس، راه رفتن بر پشت پای از جانب انگشت خرد. (منتهی الارب)، طی طریق کردن. راه پیمودن. راه پوییدن. قطع طریق کردن. مسافرت کردن: و چهل سال همچنین حج میگذارد و بهندوستان میشد و بهرجا که آدم پا نهادی امروز شهری است. چون راه برفتی گامی از آن، سه روزه راه بودی. (قصص الانبیاء). راه بی یار نیک نتوان رفت ورنه پیش آیدت هزار آکفت. سنایی. ره افتادن گرفت از هر کرانها بماند از راه رفتن، کاروانها. امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم). به تلبیس ابلیس در چاه رفت که نتوان ازین خوبتر راه رفت. سعدی. راه با اهل طریقت رفته ام تارفته ام سالکان را رهبر و ره بوده ام تا بوده ام. صفی علی شاه. برهنه زخمهای سخت خوردن پیاده راههای دور رفتن بنزد من هزاران بار بهتر که یک جو زیر بار زور رفتن. ملک الشعراءبهار. ، عمل کردن. کاری انجام دادن، خلاف گفتار: راه رو راه، گرد گفت مگرد که بگفتار ره نشاید کرد. سنایی. سعدی اگر طالبی، راه رو و رنج بر یا برسد جان به حلق یا برسد دل بکام. سعدی. سعدی اگر طالبی، راه رو و رنج بر کعبۀ دیدار دوست صبر بیابان اوست. سعدی. - راه رفتن با کسی، سازواری و ملایمت کردن با او. (یادداشت مؤلف). کنار آمدن با او. سازش کردن با وی: با هم راه بروید، بسازید. (یادداشت مؤلف). - با (از) راهی رفتن، روش و رفتار خاصی پیش گرفتن: چه میداند (القائم بامراﷲ) که تو (سلطان مسعود) خواهی آن راه رفت که صاحبان اخلاص میروند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 113)
قدم زدن. قدم گشادن. قدم سنجیدن. قدم سودن. قدم کشیدن. (مجموعۀ مترادفات ص 174). روی پا حرکت کردن، خلاف نشستن. گام بگام روی زمین پیمودن: دستم بگرفت و پابپا برد تا شیوه راه رفتن آموخت. ایرج. اعزام، راه رفتن بر جاده. تحذب، راه رفتن نه بزودی ونه بدرنگی. تکدس، راه رفتن کاهلانه. (منتهی الارب). راه رفتن به نحوی که سینه و پایین هر دو پستان برداشته باشد. (منتهی الارب). سیر، راه رفتن با کسی. (یادداشت مؤلف). کفس، راه رفتن بر پشت پای از جانب انگشت خرد. (منتهی الارب)، طی طریق کردن. راه پیمودن. راه پوییدن. قطع طریق کردن. مسافرت کردن: و چهل سال همچنین حج میگذارد و بهندوستان میشد و بهرجا که آدم پا نهادی امروز شهری است. چون راه برفتی گامی از آن، سه روزه راه بودی. (قصص الانبیاء). راه بی یار نیک نتوان رفت ورنه پیش آیدت هزار آکفت. سنایی. ره افتادن گرفت از هر کرانها بماند از راه رفتن، کاروانها. امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم). به تلبیس ابلیس در چاه رفت که نتوان ازین خوبتر راه رفت. سعدی. راه با اهل طریقت رفته ام تارفته ام سالکان را رهبر و ره بوده ام تا بوده ام. صفی علی شاه. برهنه زخمهای سخت خوردن پیاده راههای دور رفتن بنزد من هزاران بار بهتر که یک جو زیر بار زور رفتن. ملک الشعراءبهار. ، عمل کردن. کاری انجام دادن، خلاف گفتار: راه رو راه، گرد گفت مگرد که بگفتار ره نشاید کرد. سنایی. سعدی اگر طالبی، راه رو و رنج بر یا برسد جان به حلق یا برسد دل بکام. سعدی. سعدی اگر طالبی، راه رو و رنج بر کعبۀ دیدار دوست صبر بیابان اوست. سعدی. - راه رفتن با کسی، سازواری و ملایمت کردن با او. (یادداشت مؤلف). کنار آمدن با او. سازش کردن با وی: با هم راه بروید، بسازید. (یادداشت مؤلف). - با (از) راهی رفتن، روش و رفتار خاصی پیش گرفتن: چه میداند (القائم بامراﷲ) که تو (سلطان مسعود) خواهی آن راه رفت که صاحبان اخلاص میروند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 113)
راه روفتن. رفتن راه. پاک کردن راه. تمیز کردن راه: و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کنند و راه بروبند و کرده بودند که اگر بنروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534). درهر قدم که مینهد آن سرو راستین حیفست اگر بدیده نروبند راه را. سعدی
راه روفتن. رفتن راه. پاک کردن راه. تمیز کردن راه: و از پیشتر نامه رفته بود به بوعلی کوتوال تا حشر بیرون کنند و راه بروبند و کرده بودند که اگر بنروفته بودندی ممکن نبودی که کسی بتوانستی رفت. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 534). درهر قدم که مینهد آن سرو راستین حیفست اگر بدیده نروبند راه را. سعدی